انسان در بند متولد میشود: اما در همه جا خود را آزاد میپندارد. در صورتیکه ناگهان مجبور به تهیه غذا، نوشیدنی، نیرو، لباس و غیره خود بدون یاری دیگران میشدیم، هیچ یک از ما نمیتوانست مدتی طولانی دوام بیاورد، چه رسد به اینکه بتواند زندگی پرثمر و ارزشمندی را سپری کند. مخصوصاً آن دسته از ما که در محیطهای شهری زندگی میکنیم وابسته به کسانی هستیم که فناوری و خدماتی را تأمین میکنند که به سختی مورد توجه قرار میگیرند.درواقع وامداری و وابستگی، موضوعی بین نسلی است. ممکن است ما بدانیم که با مالیدن دو تکه چوب به هم میتوانیم آتش روشن کنیم، آهن را با گداختن به وجود بیاوریم و ریزتراشهها را با استفاده از ماشینهای کامپیوتری بسازیم؛ اما در صورتیکه قرار بود از مواد خامی که زمین تأمین مینماید شروع کنیم، روند ساخت ابزارهایی که بتوان با آن زمین را معدن کاری کرد، ساخت موتورهای تولید صنعتی و دستیابی به سطح دقت ماشینی و مهارت فکری لازم برای پیشرفت تا ساخت، مثلاً یک ریزتراشه، نه تنها زمانی بیش از طول عمر هر فردی میبرد، بلکه احتمالاً توانایی اجتماعی بشریت را برای ترتیب دادن پروژههای طولانی مدت عقب میزد. تمدن ما با شبکهای از اتکای متقابل به هم متصل شده است.
اینکه انسان، حیوانی اجتماعی است و تنها در جامعهای دوام میآورد که تمام افراد آن به عنوان یک شرط لازم برای بقای خود به صورت زنجیرهای به جامعه متصل باشند امری بدیهی است. در حقیقت وجود آنچه برخی افراد آن را ثروت فردی، دارایی و حقوق یک فرد تصور میکنند، تنها برمبنای همکاری تمام افراد دیگری که آن جامعه را تشکیل میدهند ممکن است. با این حال، به همین اندازه روشن است که یکی از قدرتمندترین نیروهایی که هم فرد و هم پیشرفت جامعه را هدایت مینماید، ایده آزادی است؛ چه به عنوان یک هدف، آرمان، قاعده کلی، حق، وظیفه و چه برخی نقشهای آموزنده دیگر. این ارتباط بین آزادی و جامعه در سرودهای ملی جهان متجلی است. اینها کلماتی هستند که حکومتها از ما میخواهند بخوانیم تا یکپارچگیمان، هویتمان را به عنوان “ملت” و البته، تابعیتمان از حکومت خود را تأیید نماییم و “آزادی” به مراتب بیشترین مضمون یافته شده در این سرودهای ملی است.
تضاد بین حقیقت وابستگی بنیادی افراد جامعه و ادعای فراگیر آزادی ممکن است نگرشی کهنه باشد. حقیقت بنیادی اغلب چنین میکند: منافع آنها در به اجرا درآمدن مفاهیم و استنباطهای آنان است. در اینجا استنباط مهم آن است که عملکرد حقوق بینالمللی در سطح بنیادی، تضمین همزیستی مسالمتآمیز دولتهای حاکم و مستقل است. این امر موجب نظم بخشیدن به جوامع و روابط میان جوامع میشود و بدنه قوانین و قواعد کلی را به وجود میآورد که از طریق آنها تأیید جسورانه انسان به زنجیر کشیده شده درباره آزادی خود در مقیاس بینالمللی جامه عمل میپوشد.
افسانه کشور مستقل وکلای بینالمللی طبعاً به آن نظم از منظر روابط میان کشورها فکر میکنند. ماهیت کشور هرچه که هست، چه دموکراسی یا چه انواع دیگر، کشوری بهعنوان برجستهترین واحد اجتماعی درنظر گرفته میشود که ایجادکننده قوانین و ارزشهایی است که محدودیتهای خارجی اصلی در عملکرد فردی در آن ایجاد میشود. تمرکز بر روی کشور یک فرض کاری و یک انتخاب و شخصیتسازی است نه نتیجهگیری برخاسته از مشاهده اینکه مردم در سراسر جهان حقیقتاً چگونه به یکدیگر مرتبط هستند. درعمل، مردم به طیفی از گروههای مختلف میپیوندند یا در آنها متولد میشوند یا خود را در آنها دستهبندی میکنند: خانوادهها، عشیرهها، شهرها، حرف، گروههای مختلف، استانها، ملل، کنفدراسیونها، کشورها، نواحی و غیره، هرچند که بیپایان نیست اما طولانی است. هویتهای فردی محصولات ترکیب این تابعیتها و ترک یا رد چنین تابعیتهایی است.