خودمختاری

بخش پنجم از فصل اول (کتاب حقوق بین‌الملل)

این عوامل ملزومات کشور بودن هستند، در صورتی­که یک موجودیت می‏خواهد با آن مثل یک کشور برخورد شود باید از این معیارها برخوردار باشد. حقوق بین‌الملل شامل قاعده‌ای مهم است که حق مثبتی برای کشور بودن ایجاد می‏کند. این قاعده مهم حقوق برابر و خودمختاری ملت است که در ماده 1 منشور سازمان ملل درج شده است. معمولاً ردپای آن در متون اولیه مارکسیستی مثل قطعنامه درباره حق کامل تمام ملل برای خودمختاری یافت می‏شود که در 1896 توسط کنگره بین‌المللی لندن اتخاذ شد، جداساختن خودمختاری از ملت‌گرایی کار دشواری است. جوهر قواعد کلی قانون این است که هیچ ملتی نباید تابع سلطه بیگانه باشد، مخصوصاً از نوع استعماری. خودمختاری لزوماً به معنای استقلال نیست. ممکن است ملتی استقلال را انتخاب کند اما ممکن است شکل‌هایی از همکاری آزادانه با یک کشور مستقل یا حتی ائتلاف با یک کشور مستقل را انتخاب کند. مردم جزایر فالکلند، مالویناس و گیبرالتار که دولت بریتانیا آن‏ها را به‌عنوان دارنده حق خودمختاری می‌شناسد، با انتخاب خود ازطریق رفراندوم درباره این موضوع، در قلمرو بریتانیا می‌مانند.

قاعده کلی خودمختاری به یک “ملت” اطلاق می‏شود. قومیت، زبان، فرهنگ و تاریخ مشترک و متمایز، انواع ویژگی‌هایی هستند که یک “ملت” را مشخص می‏سازند. به‏‌عنوان مثال مردم فنلاند و ساهاروی “ملت” هستند. در 1960، قطعنامه 1514 مجمع عمومی سازمان ملل درباره اعطای استقلال به کشورهای مستعمره و ملت‌ها به جلسه سالانه سازمان ملل اشاره دارد که از تاریخ تأسیس آن در 1945 اندازه‌گیری می‏شود، که قطعنامه 1541 در مورد وظیفه کشورها برای تشکیل حکومت خودمختار درون هرقلمرو حکومتی غیرخودمختار که مسئول آن بودند ضمیمه آن است، برخی جزئیات حق خودمختاری را بیان می‌کند. با این‏حال، هیچ تعریف معتبری از “ملت” وجود ندارد، هرچند که افراد خبره معیارهایی برای مشخص ساختن “ملت بودن” ارائه نموده‌اند و تجزیه­وتحلیل‌های مفصل این پرسش، به دنبال تصمیمات اتخاذشده در موقعیت حوادثی مثل تجزیه یوگسلاوی ارائه شدند.

علت عدم وجود یک تعریف معتبر در این پرسش، ماهیت به ‏شدت بحث‏برانگیز است. آرژانتین و اسپانیا این دیدگاه را درنظر گرفته­‏اند که جمعیت‌های غیربومی مثل مالویناس، جزایر فالکلند و گیبرالتار حقی برای خودمختاری ندارند. باتوجه به تغییرات ناگهانی تاریخ بشر، این ایده که تنها جمعیت بومی که ریشه در قلمرو دارند محق هستند، به‏ شدت طیف خودمختاری را محدود می‏سازد، همان‏طور که درنظر گرفتن موقعیت کشورهایی مثل ایالات متحده آمریکا و انگلستان این امر را مشخص می‏سازد. مخالفت با جمعیت‌های غیربومی بیشتر به‏‌عنوان مخالفت با اثرات خاص دوره استعمار درنظر گرفته می‏شود.

شرایط بیشتر و مشخص‌تری در مورد حق خودمختاری وجود دارد. قطعنامه 2625 مجمع عمومی سازمان ملل اعلام قواعد کلی حقوق بین‌الملل در مورد روابط دوستانه و همکاری بین کشورها مطابق منشور سازمان ملل متحد که در 1970 توسط اجماع اتخاذ شد، منعکس‌کننده درک کلی کشورها در قید نمودن این امر بود که حق خودمختاری اقدامی مختل‌کننده نمی‌باشد و تمامیت یا همبستگی سیاسی حاکم موجود و کشورهای مستقل را مجاز نمی‏سازد و آن را تشویق نمی‏کند.

درحالی­که تمام کشورها با مطلوب بودن پایان استعمار اروپا موافق بودند، هیچ یک از آن‏ها نمی‏خواستند شاهد پیش‏نویس قاعده کلی به شکلی باشند که تجزیه‌طلبان محلی مثل باسک‌ها، تامیل‌ها، چچنی‌ها، اسکاتلندی‌ها و بسیاری دیگر را با دادن حق قانونی برای جدا شدن، به جنبش تشویق سازد.

این قبیل گروه‌ها توسط تمام تشخیص‌های قانونی نفی نشده‌اند، اما به جای آنکه با آن‏ها به‏‌عنوان “ملتی” برخورد شود که حق خودمختاری دارند، با آن‏ها به‌عنوان اقلیتی برخورد می‏شود که حق حفاظت شدن درون یک کشور، گاهی تحت اسناد قانونی مثل کنوانسیون چارچوب اروپایی در مورد اقلیت‌های ملی 1995 را دارند.

نویسنده: وائان لو

مترجم: دکتر یاسر هشترخانی

در باره hashtarkhani

همچنین بررسی کنید

چه قوانینی برای اطمینان از همزیستی مسالمت‌‏آمیز کشورها نیاز است؟

بخش دوم از فصل اول (کتاب حقوق بین‌الملل) درصورتی­که در زمان یا موقعیتی تفاوت مؤثر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *